اکس مسلم، حزب اجتماعی یا چرخش به راست؟
على جوادى

دوشنبه است. دو روز قبل از موعد انتشار نشریه "برای یک دنیای بهتر". به وقت ما در آمریکای شمالی مقاله ها و نوشته ها باید تا سه شنبه آخر شب برای نشریه ارسال شده باشند. خاموش کردن کامپیوتر و فرو رفتن در خواب برای من به معنای شروع کار، انتخاب، ادیت نهایی و تنظیم و صفحه بندی برای سردبیر نشریه در قاره دیگری است. این بار قبل از موعد مقرر دست به کار شدم. سیستم "آخرین لحظه" (just-in-time) یک سیستم تولیدی موفق ژاپنی است. در این سیستم مجموعه ای هماهنگ و تنظیم شده آنگونه به حرکت در می آیند که در زمان مورد نیاز محصولات مورد نظر را تولید و آماده کنند. این سیستم ربطی به رفتار کاری من ندارد. برای من "آخرین لحظه" گویا لحظاتی بی انتها هستند که پایانی ندارند.
عصر که به منزل برگشتم سوژه ایمیلی توجه ام را جلب کرد: "شورای اکس مسلم به من امید میدهد." برای لحظاتی نهاد ارسال کننده در ذهنم نقش و جایی نداشت. افکارم پیرامون مفهوم خام این مساله در مغزم میلغزیدند و در گشت و کنکاو بودند. شورای اکس مسلم امید میدهد!؟ چطور؟ تعلق به گذشته ای زشت و دردناک، اما مشترک، امید میدهد؟ چگونه؟ آیا تشکل اعضای سابق کوکلاس کلان امید دهنده است؟ آیا تجمع فاشیستهای سابق امید دهنده است؟ چگونه چسبیدن به هویتهای کاذب و جعلی ترک شده، امید دهنده است؟ کمونیسم چی؟ آته ایسم چی؟ هویت انسانی و طبقاتی چی؟ آزادی و برابری و انسانیت چی؟
ایمیل از مسئول "شورای اکس مسلم" در انگلیس بود. رفیق کمونیستی که از نزدیک میشناسمش. احساس ناخوشایندی در وجودم شکل گرفته بود. احساس از دست رفتن تدریجی پدیده و موجودی عزیز. احساس غبطه، احساس افسردگی و غم. گویی موجودی ناشناخته ای بخشی از وجودم را در چنگال خود گرفته بود و فشار میداد. در دوران اخیر عزیزترین های زندگی ام را از دست داده ام. طبیعی است، آنچه که باقی مانده است، آنچه که عزیز است، را بیشتر و بیشتر از گذشته دوست دارم.
اما چرا؟ مگر چه اتفاقی افتاده است؟ مگر نه آنکه شورای اکس مسلم بعضا در آلمان و شاید در انگلستان بنا به ادعای مسئولین اش توجهاتی را به خود جلب کرده است؟ مگر نه آنکه اکس مسلم در اروپا سر و صدایی کرده است؟ مگر نه آنکه کمونیستهایی در رسانه های بستر اصلی جامعه جایی پیدا کرده اند؟ مگر نه آنکه کمونیستهایی که همواره سهمشان حاشیه جامعه بوده است، توانسته اند راهی در رسانه ها پیدا کنند؟ پس مساله چیست؟ چرا افسردگی؟ چرا اندوه از دست رفتن؟
در نقد پروژه اکس مسلم گفتنی بسیار است. جنجالهای مدافعین با حقایق در این زمینه کاملا متفاوتند. از فرای گرد و خاکها حقایق انکار ناپذیری کاملا برجسته اند. اکس مسلم پدیده و ابزاری متعلق به اردوی تروریسم دولتی در چهارچوب جنگ دو اردوی تروریسم جهان معاصر است. این جوهر قضیه است. در دوران جنگ سرد، واتیکان یک ابزار و رکن دستگاه تبلیغاتی بلوک غرب و "جهان آزاد" علیه "کمونیسم" و بلوک شرق بود. تلاشی هم برای انکار این واقعیت نبود. نیاز چندانی هم نبود. جنگ سرد فقط جنگ "ستاره ها" و موشکهای مجهز به کلاهک اتمی و آماده به شلیک نبود. جنگ دستگاههای تبلیغاتی هم بود. جنگ مسیحیت علیه "کفر" و "شیطان" بود. جنگ سرد مهر خود را بر عرصه های بسیاری در زندگی و حیات اجتماعی زده بود. هنر و سینما و موسیقی و ورزش و علم، جملگی عرصه های رقابت و کشمکش بودند. پیروزی غیر مترقبه تیم هاکی آمریکا در المپیک همانقدر تعیین کننده بود که محاصره و حمله نظامی در عملیات "خلیج خوکها". بسیاری هنوز خاطره به سجده افتادن جان کیسی، رئیس سازمان سیا آمریکا در کنار جان پال پاپ سابق بر روی سنگ های مرمر را در خاطره ها دارند.
مذهب و صنعت مذهب اختراع سرمایه داری نیست. اما سرمایه داری این میراث جهالت را به یک رکن حیاتی در کنترل و انقیاد افکار عمومی جامعه تبدیل کرده است. کلیسا و دستگاه مسیحیت بخشی از زرادخانه فرهنگی و اخلاقی بورژوازی غرب علیه آزادی و رهایی انسان است. همانگونه که صنعت اسلام بخشی از جنبش اسلام سیاسی در توجیه بی حقوقی و جهل و عقب ماندگی و ارائه هویت کاذب به انسانها است. نه انتخاب پاپ ژان پل دوم از لهستان در راس کلیسای مسیحیت تصادفی بود و نه انتخاب پاپ بندیکت در این دوران. تعجب نباید کرد، در واتیکان هم سیاست بر مذهب می چربد! جدالی که پاپ بندیکت در ابتدای شغلش آغاز کرد تنها شکل زودرس ماتریالیزه شدن اهداف پایه ای این ارگان در جنگ تروریستها بود. امروز جنگ مذاهب گوشه ای از جنگ دو اردوی عظیم تروریستی است. جنگ ما اما جنگی علیه مذاهب و جنگ مذاهب است. مساله این است که اکس مسلم نهادی در یک سوی این جدال است. پا در زمین یک سوی کشمکش دارد.  
یک صفت متمایز کننده انسان قدرت خود فریبی است. هیچ موجود حیوانی قادر به فریب خود نیست. انگیزه های روشنی اعمالش را توضیح میدهند. انسان در این چهارچوب نمی گنجد. متفاوت است. فرهنگ، ایدئولوژی و اخلاقیات حاکم رسالتی جز کنترل فکری و مهندسی اذهان جامعه و ارعاب مردم ندارند. عاملی برای فریب و حتی خود فریبی هستند. اما در این صف آنهایی که خود را فریب نمیدهند، به توجیهات سیاسی ساده انگارانه قناعت نمیکنند. شعور انسانها را حقیر نمیشمارند و از دایره خود فریبی خارج میشوند از امکاناتی که در پس این پروژه به دست آمده است، حرف میزنند. حضور در مدیای رسمی معمولا در محور این استدلالات است. بعضا به ضرورت اجتماعی شدن حزب کمونیستی اشاره میکنند. این جوهر مساله است. اما ماحصل چیست؟ "تاریخا احزاب چپ وقتی خواسته اند اجتماعی بشوند و در ابعادی اجتماعی ظاهر بشوند، به راست چرخیده اند.... البته تاریخا هم در این کار شکست خورده اند" (منصور حکمت، حزب و جامعه – مه ۱۹۹۹) واقعیتی است. "تاریخا هم شکست خورده اند". این آینده هم اکنون رقم خورده است. عدم اذعان گردانندگانش تغییری در ماهیت و سرنوشت قضیه ایجاد نمیکند. اکس مسلم اما تنها گوشه ای از یک تصویر بزرگتر در سرنوشت حزب کمونیست کارگری است. پوپولیسم حاکم بر رهبری کنونی این حزب چتر عمومی این چرخشها است.  
اما چرا افسوس؟ مساله این است که حزب کمونیست کارگری، آنچه که منصور حکمت پایه ریزی کرد، و نه حزب کنونی، یکی از درخشانترین احزاب سیاسی تاریخ بشری بود. پدیده ای کمیاب و ارزشمند است. دورانی از حیاتش مایه افتخار بی قید و شرط است. من دیگر عضو آن حزب نیستم. به دلایل دیگری از آن حزب جدا شدم و بهمراه صفی از کمونیستهای سرشناس و عزیز جامعه ایران، حزب کمونیستی کارگری دیگری را پایه ریزی کردیم، تا بتوانیم کمونیسم مارکس و منصور حکمت را زنده نگهداریم. اما چنین سرنوشتی را هرگز برای آن حزب آرزو نمیکردم. حتی تصور هم نمیکردم که شورای مرکزی اکس مسلم را رفقای عزیز دیروزم تشکیل دهند. فکر میکردم علیرغم مخالفتشان با ما تلاش کنند که بر مبنای کمونیسم رقیق شده موجود در آن حزب، بر مبنای ماتریال موجود در آن حزب، اجتماعی شوند. گویا انتظار بیهوده ای بود! این پدیده امروز در حال از دست رفتن است. در حال تبدیل به چیز دیگری است. مکان اجتماعی و طبقاتی جنبشها ثابت اند. اما احزاب همواره جایگاه ثابتی ندارند. آن تلاشهای عظیم منصور حکمت بعضا توسط خط پوپولیستی حاکم بر این حزب به جهت دیگری کشیده شده است. این حزب در حال تغییر و به اعتباری در حال از دست دادن برخی از مختصات یک حزب رادیکال و کمونیستی کارگری است.
دخترم را در مقابل چشمانم از دست دادم. دردناک و باورنکردنی. اکنون شاهد لغزش و از دست رفتن حزبی هستم که من و بسیاری از کمونیستهایی که صفشان را از این حزب جدا کردند در شکل دادنش سهم بسزایی داشتیم. نمیخواهم آینده را پیش بینی کنم! باید اذعان کنم که توان زیادی برای تحمل درد از دست دادن ندارم!

دیگر نوشته های علی جوادی